صبح زود سپیده نزده برادر محمد زنگ میزند. میگوید حاج قاسم. میزند به گریه. اخبار را زیر و رو میکنم. دست ِ حاج قاسم روی زمین افتاده است. روضهی علمدار در ذهنم پیچ میخورد. بغض امانم نمیدهد. منتظر به خانه بر می گردیم...
ما را در سایت به خانه بر می گردیم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3sojoomc بازدید : 173 تاريخ : پنجشنبه 26 دی 1398 ساعت: 16:36