به خانه بر می گردیم

متن مرتبط با «آرشیو به خانه برمیگردیم» در سایت به خانه بر می گردیم نوشته شده است

ساقى توبه شکنم آرزوست

  • دیدى دلا که آخر پیرى و  زهد و علم . . . . با من چه کرد دیده ى معشوقه باز من, ...ادامه مطلب

  • ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

  • رو پل بورارد بعد از افطار تا نیمه شب قدم مى زدیم. میرسیدیم به پیتزا فروشى حلال ِ تُرک. سحرى رو با خنده گوشه ى پله ى جنب تقاطع اسمیت می خوردیم. گاهى هم از مغازه ى سورى نزدیک هستینگ، چاى ماته با نان و کره محلى مى گرفتیم. تنهایى مان تنها نیایش مان بود. , ...ادامه مطلب

  • به یاد ِ همه‌ی شهدا

  • صبح زود سپیده نزده برادر محمد زنگ‌ می‌زند. می‌گوید حاج قاسم. می‌زند به گریه. اخبار را زیر و رو می‌کنم. دست ِ حاج قاسم روی زمین افتاده است. روضه‌ی علمدار در ذهنم پیچ‌ می‌خورد. بغض امانم نمی‌دهد. منتظر , ...ادامه مطلب

  • از تو درد لذت بخش هر چی می کشم خوبه

  • صبر را از شکست خوردن یاد گرفتم. بارها و بارها تمرین ِ باختن می‌کردم. هدف ِ به غایت دوری می‌گذاشتم. و توپ را با جدیت محض به سمتش نشانه می‌رفتم. گاهی حتی توپ به نزدیک ِ هدف هم نمی‌رسید. زنده‌گی‌ام را آن, ...ادامه مطلب

  • حوالی سه شنبه غروب

  • دلم می خواد یک بار دیگر او را ببینم.  , ...ادامه مطلب

  • به خانه بر می‌گردیم!

  • زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد.. سزای رستم ِ بدروز، مرگ سهراب است, ...ادامه مطلب

  • ز غمت به سینه کم آتشی که نزد زبانه کما تشاء

  • شب را پیش پدر می‌مانم. در اتاقی بر شیب تند کوهستان. از لای پنجره سوز سردی به صورتم می‌خورد. روی صندلی اتاق همان طور نشسته به خواب می‌روم. تا اذان صبح رویاهای عجیب دست از سرم بر نمی‌دارند. در خیالم تنه, ...ادامه مطلب

  • بهاریه ۱ - مهمان

  • قلب مهمان خانه نیست که آدم ها بیاینددو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروندقلب لانه ی گنجشک نیست که در بهار ساخته شودو در پاییز باد آن را با خودش ببردقلب ؟راستش نمی دانم چیستاما این را می دانم که فقط جای آدم های خیلی خوب است . . نادر ابراهیمی , ...ادامه مطلب

  • بهاریه ٢ - مهمان

  • بهار پشت زمس تون پس از تو برام  قصه غم داشت , ...ادامه مطلب

  • بهاریه ٣

  • چگونه بی زبان، بیان شود تو مهربان ِ من، بیا کنار ِ پنجره و پیش از آن که  قد ِ نیمه تیرسان ِ من کمان شود بهار را به من نشان بده بگو که سرو ِ سرفراز ِ ما  دوباره در چمن، چَمان شود به چهره ها و راه ها چنان نگاه می کنم  که کور می شوم چه مدّتی ست دلبرا، ندیده ام تو را؟ , ...ادامه مطلب

  • بهاریه ٤

  • دور از تو زیستن/یعنى هزار سال/در خود گریستن. دور از تو زیستم، در خود گریستم., ...ادامه مطلب

  • بهاریه ۵

  • در شب ِ تاریک چراغت منم.. در شب ِ مهتاب کجا می‌روی؟ , ...ادامه مطلب

  • بهاریه ۶

  • آس مون طاق ابروی لیلی ماه سنجاق ِ گیسوی لیلی پای مجنون ولی روی مین بود ... , ...ادامه مطلب

  • به خانه بر مى گردیم

  • لحظات خصوصى ام در تهران دگرگون شده. غروب شهر غافلگیر کننده و دلگیر است. انگار کسى ناخودآگاه در یک چشم به هم زدن خاطرات آدم هاى خاصى را از ذهنت عبور مى دهد و ناگهان خورشید در بحبوحه ى خاکسترى آس مان با عطوفتى خونین غرق در کرانه ها مى شود. درست شبیه یا, ...ادامه مطلب

  • سرم به چارچوب هاى خیالى مى خورد..

  • حوالى ظهر.. آدم هایى که از کلیسا برگشته اند و در میدان اصلى مرکز شهر پرسه مى زنند. بوى نان ِ تازه فضا را پُر کرده... قلعه اما خسته و غم گین پشت سر شهر ایستاده. و از میانه ى فریم هاى دو هزار و شانزده میلادى شادى هاى ناپایدار آدم ها را مى نگرد.. من اما جلوى شهر ایستاده ام .. با تصویر یک بعدى ِ سِیگانى سیاه و سفید و موهوم. به درازاى ده سال دلتنگى.. شبیه همانى که سید توصیف مى کند: "خسته ام از بازیگوشى.. میان خیابان.. و عبور از خط کشى هاى منطقه دار.. هستى -حس مى کنم- حوصله ى مرا ندارد.. در کنار ستاره و گُل.. سرم به چارچوب هاى خیالى مى خورد..", ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها